a3

فارسی هشتم -

درس 1 فارسی هشتم

Amir

فارسی هشتم. درس 1 فارسی هشتم

سلام فردا امتحان انشا دارم اگه میشه در مورد سواد رسانه ای و گفت و گوی بین اشیا رو برام بفرستین ساده باشه تاج میدم به 3 نفر اول

تبلیغات

کلیک کن و با یک ویدئو دو ساعته هر امتحانی رو ۲۰ بگیر!

جواب ها

bnyamin 536

فارسی هشتم

ببین بخش آغازین خود را با جمله های زیبا بنویس و جانبخشی زیاد داشته باشد معلم ها از جانبخشی خیلی خوششون می آید و در بخش میانی حداقل ۳باشه وهرکدام در مورد موضوعی که انتخاب کردی باشه تشبیه زیاد داشته باش از طولانی انشا خودداری کن نقطه وویلگول .......بزار پدر آخر بخش پایانی زیبا و جذاب که با بخش آغازین ربط داشته باشد ممنون که تاج می دی

جواب معرکه

Naziii

فارسی هشتم

داشتم به روز های جوانی ام فکر می کردم ؛ آن زمان که پاک و تمیز بودم ، ناگهان یک صدا ی لرزان و خسته گفت : «سلام ». هر چه اطرافم ر ا نگاه کردم کسی را ندیم ؛ در حال گشتن بودم که دوباره همان صدا گفت : « من این زیر .. زیر میزم !» خودم را به زیر میز رساندم تا بتوانم صاحب صدا را ببینم . بعد از این که او را دیدم و با هم احوال پرسی کردیم ، من شروع به معرّفی خودم کردم : « من دفتر انشای علی کوچولویم و سال های سال است که به دلیل تمام شدن برگ هایم جمع و به این انباری آورده شدم و... » بعد از تمام شدن زندگی نامه ی بلند من ، او نیز نفس عمیقی کشید و این گونه شروع کرد : « من یک خودکارم ، ولی نه یک خودکار معمولی ... » همین یک جمله را که گفت و بغضی گلویش را گرفت و اشک در چشمانش حلقه زد ؛ پس از دو سه دقیقه دوباره شروع کرد :« گفتم معمولی نیستم، به این دلیل که من تنها یک متن معمولی را ننوشتم ، بلکه من زندگی کسی را نوشتم که تا آخرین ذرّه ی جوهرش را هم هدر نمی دهد، چراکه می داند شرایط خرید دوباره را ندارد ؛ من زندگی کسی را نوشتم که نه یک خودکار ، بلکه چندین خودکار دارد و اصلاً برایش مهم نیست که جوهر خودکار تمام شود یا نه ...» این را که گفت ، غمگین تر شد . به او گفتم اگر برایت سخت است می توانی ادامه ندهی ؟ » ولی او کوتاه نیامد و دوباره شروع کرد : « من هم از عشق نوشتم، هم از نفرت ، هم از خدا، هم از تهمت ، هم از کینه هم از محبّت ... خلاصه من اززندگی نوشتم . من گاهی نمره 20 می نوشتم گاهی هم نمره 0 . ودر پایان فقط می توانم بگویم که من خودکاری هستم که تمام جوهرش صرف بیان لحظه های نویسنده شده است و همراه او، سرد و گرم زندگی را چشیده است .» در همین موقع علی کوچولو که حالا برای خودش مردی شده بود ، به انباری آمد وما دو تا را کنار هم دید، رو به ما گفت : « می دانم که دل شما هم مثل من هوا ی انشا کرده است ! » سپس خودکار را برداشت وبر روی آخرین ورق های من با آخرین ذرّات جوهرخودکار ، داستان خودکار و دفتر را نوشت

سوالات مشابه